یک شب مرا به دامن پر مهر خواندی و
صد ها هزار بوسه به رویم فشاندی و
در زیر بال چارقد خود زفرط شوق
یک دانه اشک روی لبانم چکاندی و
جانی گرفت روح عطش دیده ام وباز
برکام من تو شیره جانت خوراندی و
در دست های کوچکم ای باغبان عشق
مهر علی وآل علی پروراندی و
هربار نقش دروسط کوچه میشدم
آرنجهای پرخس وخارم تکاندی و
باسردی وحرارت ایام خود مرا
از سرد وگرم دوره طفلی رهاندی و
چون خواستم به گریه توپاسخی دهم
آرام خنده کردی ودیگر نماندی و
بعد ازسکوت خنده ی توگریه میکنم
وقتی مرا به کوچه غمها کشاندی و
حتی "ستاره سحری" بی فروغ گشت!
زین بار ماتمی که به دوشش نشاندی و...
زهره احمدزاده(ستاره سحری)
24/4/1392_اسفاد