خانه خورشید
چشم انتظار اذن دخول تو این گداست
درباز کن که پشت درت کوله ای دعاست
اینجا حریم و روضهی تو قبله دل است
یک جرعه از تبسم تو نسخه ی شفاست
خورشید ذره ایست دراشراق گنبدت
گلدسته های تو،پل بین من و خداست
از چشمه تو تشنه کسی بر نگشته است
دریا حقیر کهنه ترین ساغر طلاست
پای برهنه آمدم ای روشنای طور
آخر مگر نه کوی تو وادی ذی طواست
دل را به سمت خیمه گهی سبز میبرد
آن بوی نرگسی که پراکنده در فضاست
راه مقام و رکن تو در صحن انقلاب
سعی میان مروه وآن چشمهی صفاست
فواره پیش زائر تو سجده میکند
در برکه ای که جلوهگر حَجةالرضاست
قلبم هزار تکه درآیینه های توست
صدها هزار چشم وسر وجان تورا فداست
آهو اگر چه محض تو آزاد گشته بود
ازآن زمان به دام دو چشم تو مبتلاست
فُطرُس دوباره بال بگیرد دراین هوا
وقتی غبارروب تو بال فرشته هاست
درمشق عشق بین دو حرف اختلاف نیست
اینجا غریب مثل قریب عاشق شماست
فولادتر زپنجره فولاد گشته ام
رنگی عوض نکردم و این آخر وفاست
وقتی«ستاره سحری»بی فروغ گشت
یادت نمیرود که سه جا ؟این قرار ماست !
***
شاعر:ستاره سحری