اسفاد پر غرور من ای قلب زیرکوه

اشعاری از خودم وهمسرم

اسفاد پر غرور من ای قلب زیرکوه

اشعاری از خودم وهمسرم

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

مطلع شعرم چو به نامت زدم
قطره ای از عشق زجامت زدم
هر که در این بحر چو موسی بود
در طلب وادی سینا بود
مرکز پرگار جهان طوس دل
طوس بهشت است وتو طاووس دل
اذن بگیریم واذان گو شویم
پای به دام تو چو آهو شویم
ای یم جود وکرمت بی کران
نقطه اوج حرمت آسمان
پنجره فولاد تو نور هداست
پرچم تو آتش طور خداست
جمع ملائک به همه قیل وقال
فرش نمایند سرایت به بال
آینه حسن خدایی رضا
عرش به تعظیم تو گرد به پا
نجم ره از نور تو پیدا کند
ماه به چشمان تو ماوا کند
شب به سرت دامن گل ریخته
دست به گیسوی تو آویخته
صبح زسیمای تو گردد عیان
رنگ بگیرد رخ رنگین کمان
پنجه ی خورشید چو در می زند
قبل طلوعش به تو سر می زند
خنده تو راست چو قامت کند
پرده دران دشت قیامت کند
کعبه سراسیمه پی خال توست
پیرهنش گوشه ای از شال توست
چشمه ی زمزم زسرانگشت توست
آدم وعالم همه درمشت توست
جام زدست تو خدا می دهد
کفتر تو درس وفا می دهد
شانه تو تکیه گهی محکم است
هر چه بریزیم به پایت کم است
دور فلک آینه گردان توست
جن وملک صف زده برخوان توست
صبح نشابور زبوی تو مست
عطر تو عطاری عطار بست
رخصتی آقا که سلامت کنیم
چشم ودل خویش به نامت کنیم
حضرت خورشید سلام علیک
خانه امید سلام علیک
فاصله ها تشنه دیدار تو 
کوه دهد تکیه به دیوار تو
جلوه تو طعنه زند بر بهار
سایه لطف وکرمت برقرار
مشهد تو خاستگه آفتاب
چشم به دنبال تو بانوی آب...

                       ******
شاعر:زهره احمد زاده(ستاره سحری)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۰۳:۳۸
حسین ابراهیمی

شهردر عمق سکوتش سرطوفان دارد

 

لشکری بی سروپانیزه به قرآن دارد

عهدبسته ست زمین گیرکندزهرارا

کم کمک خشک کندمزرعه ی طاهارا

شعله ی خشم چوبرپیکرلولاک نشست

عرق شرم به پیشانی افلاک نشست

درچنان سوخت که دیواربه فریادآمد

هیزم وآتش وآواربه فریادآمد

آن دری راکه شب وروز پیمبرمیزد

نه پیمبرکه خدا نیز مکرر میزد

وسط شعله بلافاصله شیطان بادست

سینه ای را که بهشتی به میان داشت شکست

تاکه ازباغچه ی وحی خدا یاس افتاد

گویی ازخاتم پیغمبری الماس افتاد

ناله ی فضه خذینی زحرم موج گرفت

شعله بی تاب شدوتابه فلک اوج گرفت

نگهی بردرنیم سوخته وآتش کرد

شانه برشانه ی دیوارنهادوغش کرد

جمع پروانه به یکباره به تفریق افتاد

آنچنان کزسردست ملک ابریق افتاد

کوچه هازیرقدم های حسین لرزیدند

ابرهایکسره همپای حسن باریدند

آه از آن لحظه که منبربه تلاطم برخاست

مسجدازناله ی حیدربه تلاطم برخاست

شاخه یاس چو مسمار ز پهلوش گرفت

هیجده بارعلی دست به زانوش گرفت

بارآخرکه زمین خوردچه گویم که چه شد!

کعبه هی زنده شدومردچه گویم که چه شد!

رنگ ازصورت دررفت چوحیدررادید

بین خاکستروخون سوره کوثررادید

زیر پا آیه تطهیر چه بر عرش گذشت؟

دست حق بسته به زنجیرچه برعرش گذشت؟

همه ی غربت زهراوعلی راشب دید

وپریشانی شب رابه عیان زینب دید

کوهی ازخاطره برشانه ی سلمان میرفت

از بر شهر نبی پاره ی قرآن میرفت

آتش کینه دراعماق زمان ریشه دواند

وحسین رابه ته سرخی گودال کشاند

دشت میسوخت رگ ومعجرودامن میسوخت

پرپروانه زبی شرمی دشمن میسوخت

وای از آن دم که سری بین دوزانو خم شد

مثل مادرپسری دست به پهلوخم شد

تاکه ازاسب به یک مرتبه عباس افتاد

جلوی چشم حرم باردگریاس افتاد

 قصه ی آتش وپروانه ندارد پایان

شرح منظومه این خانه ندارد پایان

                       ***

          شعر از ستاره سحرى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۴۲
حسین ابراهیمی