ابر یقین
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ
هر که امشب ساغری از کوی جانان آورد
بر تن بی جان ما بار دگر جان آورد
بر سر راهش دعاگویان وگریان مانده ایم
تا مگر سوز شب هجران به پایان آورد
رو به سوی آسمان داریم شاید آسمان
در دل شب پرتوی زان شمس پنهان آورد
منتظر هستیم تا ساقی زما یادی کند
باده ی نابش توان در روح ویران آورد
رنگ ما زرد است و بیماریم از هجر رخش
کی شود تا مرهمی از بهر درمان آورد
میرسد روزی که آن ابر یقین ومعرفت
بر کویر جهل ما هرلحظه باران آورد
سالها از او سرود آقاسی وقسمت نشد
«تا صبا پیراهنش راسوی کنعان آورد»
«ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش»
تا جمالش روشنی برچشم گریان آورد
۹۵/۰۱/۱۹